اعترافات یک محکوم به اعتراف!!!

سلام !!!

ای خدا از کجا شروع کنم؟

کاش یکی بود که کمکم می کرد.

خوب از اینجا شروع می کنم که:

۱.دو سالم بود که وقتی برق رفته بود به بابا و مامانم گیر دادم که روی تخت من شمع بزارن هر چی گفتن نمی شه بچه خطرناکه مگه من بی خیال می شدمخلاصه انقدر پیله شدم تا بنده های خدا مجبور به این کار شدن.(البته خودم که یادم نمی یاد اینطور میگن)پدر من از شدت گرما از خواب پرید نه گرمای تابستون بندر نه!
گرمای سوختن تخت اینجانب    این بابای من بنده خدا که خیلی حول کرده بود با دست افتاده بود به جون آتیش که حسابی تاول زده بود اونقدر که فردا وقتی رفته بود تو اداره کشو میزشو باز کنه تاول ها ترکیده بود.

۲.چهار سالم بود که پشت خونمون((اون زمان شهناز می نشستیم)) رفتیم با دادشم که سه سال از خودم بزرگتر بود پشت خوته آتیش بازی کنم که یکم آتیش بازی ما بزرگ شد در حدی که همه از خونه ها اومده بودن بیرون و منتظر آتش نشانی بودن که اومد و ختم جلسه اعلام شد.(همش رو انداختن تقصیر من ولی این پیشنهاد مال دادشم بود.)

۳.یادم نمی یاد چند سالم بود اما دبستان می رفتم که رفته بودیم کلوپ با بابام فیلم بگیرم پاساژ نصر که بالاتر بلوکی هستش وقتی که به وسط خیابون رسیدیم من دست بابامو ول کردم که زودتر به ماشین برسم تا فیلم های جدید نشون داداشم بدم که یک فروند موتور چنان بهم زد که دو سه تا سینا.... سینا... شنیدم بعدم چشم باز کردم تو ماشین بودم.

۴.راستی تا یادم نرفته اینم بگم توی دوران دبستان وقتی املا می گفتن اگه کلمه بود کلمه هایی که بلد نبودم نمی نوشتم معلمم نمی فهمید و رد می شد.

۵.راهنمایی بودم که تازه رانندگی یاد گرفته بودم که توی کوچه داشتم رانندگی می کردم که یکدفه یه درخت پید جلو ماشین منم رحمش نکردم.!!!

نه اشتباه تایپی نیست زدم به درخت.

۶.خیلی چیزا که اونقدر دوست داشتم فراموشش کنم که الان یادم نمی یاد.

*اما هیچوقت توی زندگیم اونقدر اعترافاتم سنگین نشده که عذاب وجدان بگیرم.

با تشکر از تمامی شما دوستان حالا قضاوت کنید چه محکومیتی حقمه؟

با تشکر از برادر و دوست عزیزم و از همه مهمتر استاد عزیزم مهدیسما این پست رو تموم می کنم. 

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
پاورلیفتر 1385/10/14 ساعت 06:29

سلام سینا جون .
حکمت میدونی چیه ؟! یه بوس کوچولو !‌
ممنون از اینکه سر زدی . بازم بیا پیشم . خواهشا از آپ دیت ها با خبرم کن . به وبت علاقه مند شدم .
برای تبادل لینک هم حرفی ندارم .

سلام سینا - عکسهایت زیباست بازهم بذار دوست دارم هر روز یک عکس ازت داشته باشم. ممنون

ایمان 1385/10/14 ساعت 18:32

سینا جان بهت نمیاد اینقدر شیطون باشی....!

سلام سینا جان .
ممنونم از حضورت . لینگ فتو بلاگ قشنگت به لیست دوستانم اضافه شد .
ممنونم

سینا جان وبلاگت آخرشن

[ بدون نام ] 1385/10/19 ساعت 18:36

سلام دوست خوبم لینک شما را گذاشته ام سری به مابزن ودر صورت تمایل لینکم را هم بگذار .سبز باشی راپورت خبرنگار

سلام . وبلاگ نازی داری . اگه ممکنه یک سری هم به من بزن
و لینک بده . مرسی
sampadbandar.persianblog.com

[ بدون نام ] 1385/10/25 ساعت 10:50

سلام وبلاگتون رو به لیست وبلاگ خودم اضافه کردم .
امیدوارم خوش باشید .
خدا حافظ .

ناز مینویسی حس خالصت حرف نداره
موفق باشی رفیق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد