در مورد حافظ چه می دانید؟؟؟؟؟؟؟

خواجه شمس الدین محمد شیرازی، شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ و معروف لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزلسرای

ایران و جهان به شمار می‏رود. جزئیات زندگی حافظ همچون بسیاری دیگر از بزرگان شعر و عرفان در پس پرده‏ای از ابهام قرار دارد.

بنابر مستند ترین اقوال درباره حافظ ـ یعنی مقدمه دوست و همنشین محمد گلندام بر دیوان وی ـ حافظ به سبب اشتغال مداوم به

قرائت قرآن و اوراد و اذکار و تتبع و مطالعه در دواوین شعر، مجالی برای جمع و تدوین غزلیاتش تا آخر عمر به دست نیاورد.

وجود این امر شاید انگیزه طرح سؤالی مهم باشد که چرا حافظ و بسیاری دیگر از بزرگان شعر و عرفان ما نسبت به ثبت جزئیات

زندگی و اهتمام به امور روزمره خود این همه بی‏اعتنا و بی توجه بوده‏اند؟

برای این پرسش چند پاسخ می‏توان فراهم کرد:

اولاً، بزرگانی چون حافظ ثمره و محصول سنت عمیق و ریشه‏دار عرفان اسلامی بوده‏اند، عرفانی که بقای حقیقی آدمی را در فنای

فی الله جستجو می‏کند و بر آن است که تا زنگار مایی و منی از وجود آیینه‏سان آدمی رخت برنبندد آیینه وجود او چشمه خورشید

درخشان نخواهد شد. در چنین منظری اشیا و امور عادی زندگی بیش از آن که حقیقتی بالذات داشته باشد، اموری عدمی و موهوم

به شمار می‏روند. ظرف حوصله این مرغان قاف پیما سرچشمه بقا را می‏طلبید و سرابهای فریب دنیوی رضایت خاطر آنها را

برنمی‏آورد.

از این روی مرغان باغ ملکوت به جای آن که بر وهم خویش بتنند به جستجوی گریز گاهی برای پرواز از این مغاک بعد بودند.

«فرصت شمردن صحبت» «لذت حضور» در پیشگاه دوست معنای عمیق زندگی بود. هم در این مقام حافظ آواز برآورد که:

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد

باقی همه بی‏حاصلی و بی‏خبری بود

ثانیاً، خشوع و تواضع و آگاهی و یقین این بزرگان بر بضاعت خویش، به آنان رخصت نمی‏داد تا در ملک مردان مرد، طبل غرور فرو کوبند

و سینه از باد هوا بیا کنند.

آنان ترجیح می‏دادند تا زندگی پیامبران و اولیاء و معصومین (ع) را الگوی راه و رسم خویش سازند، به معنی زندگی کنند نه به صورت.

به راه دل روند نه بر طریق هوای نفس:

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ

حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد

ثالثاً، اگر محمد بن منور طرحی از زندگی شیخ ابوسعید ابوالخیر را در کتابی به نام اسرارالتوحید برای آیندگان باقی گذاشت،

مقصودش نمایاندن وضعیت تاریخی و جغرافیایی زندگی ابوسعید به معنای معمول نبود، بلکه قصد آفتابی کردن سلوک حقیقی

زندگی او را داشت. نکته‏ای که به صورت حکایات از دقایق عرفانی زندگی این بزرگان در کتب مختلف به وفور دیده می‏شود، حکایاتی

است که نویسندگانش می‏کوشیدند در فرصتی اندک طرحی از معنای حقیقی زندگی بزنند.

آن که می‏گوید: «عبدالکریم حکایت نویس مباش بلکه چنان باش تا از تو حکایتها نویسند.» راهی دیگر در پیش پای انسان می‏گذارد و

افق دیگری فراپیش چشم آن که به همدلی می‏کوشد. باری، آیا تفکر و اندیشه مهمتر از جزئیات زندگی شخصی نیست؟ امور

  روزمره‏ای که در هر صورت در زندگی همگان حضور مشترک دارد:

نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی

پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست

حافظ را نمی‏توان از سنخ شاعران تک بعدی و تک ساحتی محسوب و تفکر شاعرانه‏اش را تنها به یک وجه خاص تفسیر و تأویل کرد.

شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز و رمز و پرسش از حقیقت هستی است.

تفکر حافظ عمیق و زنده، پویا و ریشه‏دار و خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

پیرنگهای اصلی تفکر او را می‏توان در کتاب وحی و اصول تفکر عرفان اسلامی بازیافت. حافظ به سبب انس و ملازمت مداوم با قرآن

کریم و کتب تفسیری و همچنین استغراق در متون عرفانی و درک محضر بزرگان دلسوخته زمانه خویش، به معرفتی غنی و عمیق از

 جهان و انسان دست یافت به گونه‏ای که حکمت شاعرانه‏اش به جهاتی چکیده معرفت عرفانی زمانه‏اش بود.

از زاویه‏ای دیگر حافظ منتقد اجتماعی و مصلحتی بزرگ است که به اصلاح جامعه بیمار می‏کوشد: ریاکاران را آماج طعنه‏های خود

قرارمی‏دهد؛ اهل زمانه را به دوستی و درستی می‏خواند؛ فسق را مایه مباهات نمی‏داند و زهد فروش را ارزشی نمی‏دهد، تعلقات

را مایه اسارت آدمی و ذلت او می‏بیند؛ در قاموس شعر خود رند را می‏آفریند و بدان مفهومی اسطوره‏ای می‏بخشد، تا آزادی و

آزادگی را ستایش کند، بر تزویر مزدوران بشورد، زر و زرمداران را به هیچ گیرد و فریاد برآورد که:

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می‏کنند

برخی از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می‏توان چنین برشمرد:

1 ـ نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عرفان مدار نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای

وجودی می‏یابند و چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است و این همه به یمن نظر چمن آرایی است که به عنایت خویش بر آفریدگان

فیض وجود می‏بخشد:

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی‏خار کجاست؟

 من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‏کشدم می‏رویم

تصاویر تناقض نمایی که در شعر حافظ دیده می‏شود، نشان دهنده تأثیر عمیق این اندیشه در حافظ و نفوذ آن به پیکره و ساختار

شعر اوست، به گونه‏ای که اندیشه مزبور در شعر وی جلوه عینی می‏یابد.

بسامد بالای صنعتهای لفظی تضاد و طباق و تقابل در شعر حافظ، دلیلی بر این مدعاست، فضای کلی بسیاری از ابیات و تصاویر و

ارتباط تناقض نمای آنها با هم در شعر وی، بیانگر اندیشه‏های فلسفی و عرفانی است بی‏آن که شاعر تظاهری به فلسفیدن کرده

باشد:

ای آفتاب خوبان، می‏جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

غلام همت آن رند عاقبت سوزم

که در گدا صفتی کیمیاگری داند

2 ـ عشق، جان و حقیقت هستی است، آدمی و پری، ملک و ملکوت طفیل هستی عشقند، عشق، ساز آفرینش را به نغمه درآورد و  

آتش به نهاد هستی زد. بحر عشق ناپیداکران است. در دریای پرموج و خونفشان عشق جز با جان سپردن چاره‏ای نیست، فهم

حقیقت عشق در حوصله دانش بشری نیست، عقل فضول را به جنون مقدس عشق راهی نیست:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل می‏خواست کز آن شعله چراغ افروزد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

عشق نردبان صعود عروج آدمی از خاک بر افلاک است، با تمسک به عشق می‏توان از پوستین نفسانی خویش به در آمد و هستی

عاریتی خویش را نثار دوست کرد و در محو «منیت» کوشید. اسیران عشق از تعلقات هر دو عالم آزادند و هم از این روی غزل، زبان

عشق و سرود مهرورزی است، دعوتی است به یگانگی ارواح و اخلاص و شور و شعور و شکفتن:

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرحبخش نوایی دارد

3 ـ تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می‏دهد. سرنهادن به حکم ازلی و تقدیری، اعتقاد به

عنایت و عدم تکیه بر تقوی و دانش صوری از اصول اساسی در تفکر حافظ محسوب می‏شود:

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

4 ـ «ابن الوقتی» و فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی:

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

5 ـ انتظار و طلب وضع موعود، از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به

زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. انتظار صبح صادق و اندیشه اصلاح و اعتراض، شعر حافظ

را سرشار از خواسته‏ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‏آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می‏آید

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنین نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

مطالعه و تتبع حافظ در آثار شاعران پیش از خود و معاصرش منجر به تأثیرپذیریهای بسیار وی از آثار آنان شده است. تأثیرپذیری حافظ

 

از آثار دیگران از نوع تأثیرپذیریهای خلاق به شمار می‏رود و از گونه تقلید نیست.

 

وی در ابیاتی که از تأثیر دیگران بر آنها نشانی است چنان جانی می‏دمد که آثار دیگران به منزله پیکره‏ای بی‏جان و جنبش در مقابل اثر

 

بر ساخته وی در می‏آید. این نکته حتی در اشعارش که حافظ از دیگران تضمین کرده است نیز صادق است.

 

حافظ به لطف سخن خدادادش نام بسیاری از شاعران بزرگ غزلسرای معاصر و پیش از خود را (که متأثر از آنها بود) کمرنگ کرد و در

 

محاق فراموشی برد، شاعرانی همچون: خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، نزاری قهستانی، ظهیر فاریابی، انوری، شاه نعمت الله

 

ولی، کمال خنجندی، اوحدی مراغه‏ای.

 

علاوه بر اینان، حافظ از آثار شاعران بزرگی همچون: سعدی، عطار، سنایی، نظامی، خاقانی و منوچهری نیز تأثیرات بسیاری پذیرفته

 

و از کشفیات و یافته‏های آنان در حیطه زبان و تخیل، بهره‏ها گرفته است. شاعر بزرگ همچون زنبور عسلی به جستجوی شیره گلها

 

به گلستانهای پرگل ادب فارسی پرکشیده و از شیره هر گلی، به اندازه‏ای که بشاید چشیده است. تأثیر پذیریهای حافظ از شاعران

 

دیگر را می‏توان به چند نوع عمده تفکیک کرد:

 

الف: تأثیر پذیری در حوزه وزن و قافیه؛

 

ب: تأثیرپذیری در حوزه مضمون و بیان هنرمندانه‏تر آن مضامین؛

 

ج: تضمین برخی از ابیات و مصرعهای اشعار دیگران؛

 

د: استفاده از برخی ترکیبات و ابداعات زبانی دیگر شاعران (احتمالاً به خاطر نفوذ قوی سنت ادلی رایج).

 

اینک نمونه‏هایی از تأثیرپذیری شعر حافظ از آثار دیگر شاعران:

 

دانی غرضم ز می‏پرستی چه بود

 

تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم

 

(انوری)

 

 

به می‏پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

 

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

 

(حافظ)

 

 

زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد

 

ساقی برات ما ران بر عالم خرابی

 

(خاقانی)

 

 

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

 

ما را ز جام باده گلگون خراب کن

 

(حافظ)

 

 

نگاهی می‏کند در آینه یار

 

که او خود عاشق خود جاودانه

 

به خود می‏بازد از خود عشق با هود

 

خیال آب و گل در ره بهانه

 

(عطار)

 

 

که بندد طرف وصل از عشق شاهی

 

که با خود عشق بازد جاودانه

 

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

 

خیال آب و گل در ره بهانه

 

(حافظ)

 

 

خرم آن روز که از خطه کرمان بروم

 

دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم

 

(خواجو)

 

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

 

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

 

(حافظ)

 

 

حافظ از معدود شاعرانی است که شعرش مقبول خاص و عام است. هر کسی رابطه و نسبت خاصی با شعر حافظ برقرار می‏کند.

 

آنان که به ساحت حقیقی تفکر حافظ نزدیک‏اند با او به همدلی و همزبانی می‏رسند و به درکی درست از شعر وی نائل می‏شوند؛

 

اما دیگران تنها صورتی از خویش را در آینه شعر او نظاره می‏کنند و این نسبت مگر به دلیل زبان ویژه و زیرساخت نهان فرهنگی و

اندیشگی شعر او.

 

شعر حافظ از سویی نهانیترین خواسته‏ها و آرزوهای آدمی را در خود گردآورده است و از طرفی بر اساس نیازهای فطری بشری

بنیاد گرفته است. از منظری دیگر، شعر وی حاصل عرق ریزان روح و کوششهای بی‏وقفه شاعر در حوزه صورت شعر است، حک و

اصلاح و تراش واژگان، خلق فضاهای متناسب، ارائه ساختار منسجم و محکم زبانی، به صورتی جدی مورد نظر حافظ بوده است.

توفیق حافظ در رسیدن به زبانی بی‏دلیل و آینه سان که در عین وفاداری به سنن ادبی، سرشار از خلاقیت و نوآوری است هم

 

ستایش برانگیز است و هم حیرت انگیز.

 

برخی از مهمترین ابعاد هنری زبان شعر حافظ را مرور می‏کنیم:

 

1 ـ رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی، شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از

 

هر چیز به آینه‏ای ماننده است که به صورت مخاطبانش را در خود می‏نمایاند، و این نیست مگر به دلیل حضور سرشار نمادها و

 

سمبولهایی که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر حافظ در اشعارش آفریده است و یا به

 

سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.

 

حضور نمادها در شعر وی به گونه‏ای است که هر کس به اقتضای حس و حال درونی‏اش به درک و دریافتی شخصی از آنها نائل

 

می‏شود، آن چنان که در بیت زیر«شب تاریک» «گرداب هایل» و... را می‏توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر

 

و تأویل کرد:

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

 

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

 

2 ـ رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ابیات. این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معانی محدودتر) «مراعات

 

نظیر» نامیده می‏شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق‏العاده‏ای برخوردار است.

 

در بسیاری از موارد ایجاد تناسبات فوق منجر به ایهام تناسب و همچنین بافت یکدست و درخشان و پیکره محکم و منجسم می‏شود.

 

چنین تناسباتی جزء جزء کلمات و ترکیبات و جملات را در مناظره و تداخل با یکدیگر قرار می‏دهد و کارکرد هر جزیی از شعر در جزیی

 

دیگر منعکس می‏شود، به گونه‏ای که درک و دریافت روابط بین اجزای شعر لذت فهم شعر را چند برابر می‏کند. به روابط حاکم بر

 

اجزاء این ابیات دقت کنید:

 

ز شوق نرگس مست بلند بالایی

 

چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم

 

شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست

 

کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم

 

3 ـ غنای استعاری زبان شعر حافظ در قیاس با دیگر امکانات بیانی از سطح بالاتری برخوردار است.

 

4 ـ لحن مناسب و شورافکن شاعر در آغاز شعرها قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحنی خاص

 

را برای شروع غزلهای خود در نظر می‏گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و

 

اندوهگین:

 

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

 

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

 

 

من و انکار شراب این چه حکایت باشد

 

غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

 

 

ما آزموده‏ایم در این شهر بخت خویش

 

باید برون کشم از این ورطه رخت خویش

 

5 ـ طنز؛ زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظریف بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و

 

حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته‏ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد

 

آورده است. پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

 

بگفتمش به لبم بوسه‏ای حوالت کن

 

به خنده گفت کیت با من این معامله بود

 

 

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد

 

که می حرام، ولی به ز مال اوقافست

 

 

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

 

بخورد باده‏آت و سنگ به جام اندازد

 

6 ـ شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است. شعر او از گونه معماتراشی و چیستان سازی

 

برخی از شاعران نیست.

 

پیچیدگی مفرط ترکیبات و تصاویر نیز در آثار او جایی ندارد، شعر او دچار تزاحمات تصویری نیست بلکه در عین درخشندگی و وضوح و

 

روشنی تخیل، به لحاظ برخورداری از زبانی رمزی و استعاری، از ابهام هنرمندانه‏ای سود می‏برد. ایهامهای شعر حافظ از عوامل مؤثر

 

در خلق فضای ابهام آمیز شعر اوست. نقش مؤثر ایهام در شعر حافظ را می‏توان از چند نظر تفسیر کرد:

 

اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می‏کوشیده است تا شعر خود را به نابترین حالت ممکن صورت بخشد و از آن جا

 

که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می‏شود، حافظ از ایهام در این باره بیشترین سود و بهره را برده است؛ چرا که ایهام در آن

 

واحد ذهن ما را از مفهومی به مفهومی دیگر سوق می‏دهد.

 

دوم، آن که زمانه پرفتنه حافظ، از شاعر معترض زبانی غریب طلب می‏کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد، و شاعر با

 

رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند، زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته‏ها را

 

داشت و هم سراینده‏اش را از فتنه فتانان در امان می‏داشت.

 

سه دیگر، آن که در سنن عرفانی هویدا کردن اسرار مکروه تلقی می‏شود و شاعر و عارف متفکر، ملزم به آموختن زبان رمز است و

 

رازآموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی‏ربط نیست که از ایهام به عالیترین

 

شکلش در برد وسیعی بهره بگیرد:

 

دی می‏شد و گفتم صنما عهد به جای آر

 

گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست

 

ایهام در کلمه «عهد» به معنای «زمانه» و «پیمان».

 

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

 

زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

 

ایهام در ترکیب «نقد قلب» به معنای «نقد دل» و «سکه قلابی».

 

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم

 

گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما

 

ایهام در کلمه «دوران» به معنای «عهد و دوره» و «دورگردانی ساغر».

 

7 ـ ایجاز، مضمون پردازی، موسیقی و …

در مورد استاد بنان چه می دانید حتما بخوانید

"استاد غلامحسین بنان" در اردیبهشت ماه سال 1290 خورشیدی در تهران خیابان "زرگنده"

(قلهک)،در خانواده ای متمول و صاحب جاه، به دنیا آمد. پدرش "کریم خان بنان الدوله نوری" و

مادرش دختر شاهزاده محمد تقی میرزارکنی (رکن الدله) برادر ناصرالدین شاه یا پسر محمد شاه

قاجار بود. از شش سالگی بنا به توصیه استاد "نی داود" به خوانندگی و نوازندگی ارگ و پیانو

پرداخت و در این راه از راهنمایی های مادرش که پیانو را بسیار خوب می نواخت بهره ها گرفت،

اولین استاد او پدرش بود و دومین استاد، مرحوم "میرزا طاهر ضیاءذاکرین رثایی" و سومین

استادش مرحوم "ناصرسیف" بوده اند. بنان در سال 1321 خوانندگی را در رادیو آغاز کرد، درآن

زمان، شادروان روح الله خالقی مسولیت رادیو را بر عهده داشت، روزی که بنان با عبدالعلی وزیری

جهت امتحان به رادیو می روند در دفتر روح اله خالقی، ابوالحسن صبا هم نشسته بوده، از بنان

می خواهند که برای ایشان قطعه ای بخواند و او « درآمد سه گاه» را آغازمی کند و صبا هم با

ویلن او را همراهی می کند. هنوز « درآمد» تمام نشده بود که خالقی به صبا می گوید:"شما

نواختن ویولن را قطع کنید" و به بنان اشاره می کند «گوشه حصار» را بخواند و بنان بدون اندک

مکثی ، با چنان مهارت و استادی « درآمد حصار» را می خواند و به «سه گاه» فرود می آید که

روح اله خالقی بی اختیار برخاسته و او را در آغوش گرفته و می بوسد و آینده وی را در هنر آواز

درخشان پیش بینی می کند. صدای بنان، بسیار لطیف و شیرین، زیبا و خوش اهنگ بود، کوتاه

می خواند ولی درهمین کوتاهی، ذوق و هنر بسیار نهفته است، غلت ها و تحریرهای او چون

رشته مروارید غلطانی، به هم پیوسته و مانند آب روان است. از سال1321 صدای "غلامحسین

بنان" ، همراه با همکاری عده ای از هنرمندان دیگر از رادیو تهران به گوش مردم ایران رسید و

دیری نگذشت که نام بنان زبانزد همه شد و شیفتگان فراوانی در سراسر کشور پیدا کرد. خالقی

او را در ارکستر انجمن موسیقی شرکت داد و با ارکستر شماره یک نیز همکاری خود را شروع کرد

و از بدو شروع برنامه همیشه جاوید "گلهای جاویدان" بنا به دعوت استاد ارجمند داود پیر نیا با آن

همکاری داشت. بنان در طول فعالیت هنری خود، حدود 450 آهنگ اجرا کرد و انچه که امتیاز

مسلم صدای او را پدید می آورد، زیر و بم ها و تحریرات صدای اوست که مخصوص به خودش

است. بنان نه تنها در آواز قدیمی و کلاسیک ایران استاد بود، بلکه در نغمات جدید و مدرن ایران

نیز تسلط کامل داشت. تصنیف زیبا و روح پرور «الهه ناز» او بهترین معرف این ادعاست.

غلامحسین بنان به سال 1315 خورشیدی به سمت بایگان در اداره کل کشاورزی استخدام شد و

بعد از چندی به شرکت ایران بار که مرکز آن در اهواز بود منتقل گشت. پس از چند سال به

معاونت آن اداره منصوب شد. در سال 1321 به تهران آمد و بنا به پیشنهاد مرحوم "فرخ" که وزیر

خواربار بود، به سمت منشی مخصوص وزیر به کار پرداخت.

 

بعد از تغییر کابینه، به اداره کل غله و نان منتقل شد و چندی کفالت اداره دفتر و کارگزینی و

مدتی هم مسؤولیت تحویل کوپن نان تهران را بر عهده داشت. در سال 1332 به پیشنهاد

شادروان خالقی به اداره کل هنرهای زیبای کشور منتقل شد و به سمت استاد آواز هنرستان

موسیقی ملی به کار مشغول شد و در سال 1334 ریئس شورای موسیقی رادیو شد. بنان در

سال 1336 ه_ش در یک سانحه اتومبیل چشم راست خود را از دست داد. در سال 1346 نیز به

عنوان اعتراض بر ابتذال خوانی در رادیو،خواندن را کنار گذاشت و زمان "قطبی" به طور کلی از

رادیو قهر کرد و خانه نشین شد. غلامحسین بنان از ابتدا در برنامه های گل های جاویدان و گل

های رنگارنگ و برگ سبز شرکت داشته که رهاورد این همکاری ها ده ها برنامه گل های

جاویدان، گل های رنگارنگ و برگ سبز است و برنامه های متعدد و گوناگون دیگری که از این

خواننده بزرگ و هنرمند به یادگار مانده است. غلامحسین بنان مدت ها بود که مبتلا به ناراحتی

جهاز هاضمه شده بود و از طرف دیگر حنجره اش نیز آمادگی بیان نیازهای درونیش را نداشت و به

همین دلیل اندک اندک از خواندن اجتناب ورزید و از صحنه هنر کناره کشید و دیگر حدود بیست

سال آخر عمر را تقریبا فعالیت چشم گیری نداشت و روز به روز ناراحتی جهاز هاضمه او را بیشتر

رنجور می کرد و متاسفانه کوشش های پزشکان و خاصه مراقبت ها و از خود گذشتگی های

"پری بنان" همسر وفادارو مهربانش هم مؤثر نیفتاد و سرانجام درساعت 7 بعدازظهر پنجشنبه

هشتم اسفندماه سال 1364 خورشیدی در بیمارستان ایرانمهر قلهک جهان را بدرود گفت. گفتنی

است وی در آواز به مکتب علینقی وزیری و روح الله خالقی گرایش داشت و یکی از هنر آموزان آواز

در هنرستان موسیقی ملی و عضو ارکسترهای مختلف رادیو تهران بود. از جمله آثار او می توان

به صفحات گرامافون همراه با نوازندگان مختلف و برنامه های رادیویی همراه با ارکستر گل ها و

تکنوازان آن اشاره کرد. بهترین آثار او عبارتند از آواز دیلمان "تنها"،ماهور با پیانوی "رضا محجوبی"،

همایون با "مرتضی محجوبی" و از دیگر تصانیف و قطعات این هنرمند برجسته می توان به کاروان،

من از روز ازل، نوای نی، من بی دل، ساقی، آهنگ از "محجوبی"، دیدی ای مه آهنگ از

"یاحقی"، مشتاق و پریشان، دیدار یار آهنگ از "وزیری"، حالا چرا آهنگ از "خالقی" اشاره کرد.

"احمد ابراهیمی" و "کاوه دیلمی" از شناخته شده ترین شاگردان این هنرمند برجسته به حساب

می آیند. "مرتضی نی داوود" نخستین کسی بود که به استعداد او در پی برد، بنان به نواختن

ارگ و خواندن تصنیف و گاهی آواز روی آورد. گاهی هم به تشویق مادرش از آموزشهای پسر خاله

خود برخوردار می شد. در سال 1296ش در مهمانی بزرگی که بنان الدوله راه انداخته بود،

غلامحسین شش ساله به پیشنهاد مادر پشت ارگ نشست و قطعه ای نواخت و تصنیفی خواند.

کودک شش ساله خیلی مورد توجه تحسین مهمانها قرار گرفت، ازآن شب به بعد،که پدر به

استعداد پسر پی برده بود،او را پیش استادان بزرگ برای آموزش موسیقی و آواز فرستاد. بنان

موسیقی را از " مرتضی نی داوود" و آواز را از "میرزا ضیاء الدین رضایی" فرا گرفت و از آنها نکته ها

آموخت و از ردیف های موسیقی ایرانی آگاهی کامل یافت. بنان اگر چه در مدرسه ثروت مشغول

تحصیل بود. اما بیشتر توجه او به موسیقی و آواز بود. بعدها در انجمن موسیقی ملی با کلنل

وزیری مشغول کار شد.بنان در این انجمن سالهای سال خواننده بود. بعدها از کلاسهای "روح الله

خالقی"،"ابوالحسن صبا"و"مرتضی محجوبی" و دیگر هنرمندان بهره ها برد. بنان خود بارها گفته

بود که من پیشرفت خود را در موسیقی مرهون صبا و خالقی می دانم. می گویند بنان بم ترین

صدای مردانه را داشت و صدای او در ردیف آواشناسی،صوت متوسط بود. اما لطافت و قدرت صدا

از ویژگیهای آوای او بود.بعدها به صلاحدید"کلنل وزیری" و "خالقی" ،صدایش را پایین تر هم آورد و

چنین بود که صدایش گرم و گیرا و دل انگیز شد. " صبا" می گفت:"بعضی تحریر ها را هیچ کس به

جز بنان نمی تواند درست بخواند" تحریر در اصطلاح موسیقی به معنی پیچیدگی در آواز ،کشش

صدا ،غلت دادن آواز و پیراستن آواز از خشونت و زواید است. "فرهاد فخرالدینی" می گوید: "بنان

به طرز عجیبی بر صدای خود مسلط بود و من هرگز ندیدم نتی را خارج ،یا کم و زیاد بخواند." بنان

ذر انتخاب شعر و درست ادا کردن آن،بیش از اندازه دقت می کرد و در نتیجه وقتی شعر را می

خواند آنچنان را آنچنان تر می کرد.

 

بنان در انتخاب شعر و موسیقی ، سخت خوش سلیقه بود. " روح الله خالقی" می گوید: "صوت

بنان لطیف ترین صدایی است که من در عمر خود شنیده ام" اگر به یکی از تصنیفهای بنان گوش

بسپاریم، خواهیم دید که در اجرای آواز بنان،شکستن کلمه، نابجا خواندن،درنگ یا شتاب بی جا

در سرتاسر تصنیف حتی یک بار هم دیده نمی شود. اوج،جای خود را دارد و فرود هم .اینجاست

که هنر تبلور پیدا می کندو بنان را در صدر می نشاند. نوع ادای کلمات ،جدا از آواز و همراهی

موسیقی هم آهنگ در بیان بنان، خود شعری جداگانه است. "علی تجویدی" می گوید: " مرا

عاشقی شیدا" را هیچ خواننده ای توان اجرا نداشت جز بنان، که آنرا به درستی خواند و اجرا

کرد.بنان علاوه بر شعر هایی که از سروده های " رهی معیری" از سروده های "نواب صفا" نیز

استفاده می کرد: یاد باد آن همدلی،آن همدمی،آن همرهی ساز محجوبی و آواز بنان، شعر

رهی از کارهای به جا مانده بنان می توان به" بوی جوی مولیان" در بیات اصفهان که "روح الله

خالقی " آنرا ساخته بود اشاره کرد. کار دیگری که نام بنان را بر سر زبانها انداخت و تا امروز هم

اعتبار خود را حفظ کرده است تصنیف زیبا و پر مفهوم "من از روز ازل" ساخته استاد" مرتضی

محجوبی" در مایه سه گاه است.در سال 1319 ه_ش که رادیو تأسیس شد ،بسیاری از هنرمندان

به رادیو دعوت شدند که در صدر آنها بنان بود.که در سال 1321 این همکاری را پذیرفت و در برنامه

"گلهای جاویدان" ،"برگ سبز" و"گلهای رنگارنگ" که به همت شادروان" داوود پیر نیا" تهیه و

تدوین می شد،عاشقانه به کار پرداخت.پس از آن بود که نام و آوازه بنان در همه جا پیچید و به

عنوان یک آواز خوان و تصنیف خوان حرفه ای از شهرت جهانی برخوردار شد. بنان مردی مبادی

آداب ،خوش لباس ،خوش بیان و بذله گو و مجلس آرا بود. موقع آواز خواندن همیشه لبخندی روی

لبهای این هنرمند می شکفت. و می گفت:" این لبخند،قیافه مرا در هر حال برای بیننده و

شنونده آوازم قابل تحمل تر می کند" خانه بنان در بلندیهای جمال آباد شمیران ،یادگارهای او را

دارد. شاید هم اکنون نیز بتوان "حالا چرا" را در عشاق و بوسلیک ،"امروز مها خویش ز بیگانه

ندانیم" را در ابوعطا،"به یاد صبا "را در سه گاه و "همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی" را در

ماهور و هزاران اثر دیگر را را در آن سربالاییها شنید و لذت برد و هنر سحرآفرین او را تحسین کرد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی،چندین بار از ایشان برای اجرای برنامه در رادیو دعوت به عمل آمد

اما بنان دیگر حوصله آن سالها را نداشت. در سالهای آخر عمر تنها سرگرمی استاد خاطرات

گذشته و گوش دادن به نوارهای زیبای خود بود. یاد و خاطره استاد بنان را می توانید در "نور و نوا"

که به یاد او تدوین و پرداخته شده است زنده کنید و یاد تندیسی بیفتید که در خانه ،جای او را پر

کرده است.

 

سرانجام استاد بنان در ساعت45/6 بعد از ظهر هشتم اسفند سال 1364 در بیمارستان ایرانمهر

به دیار باقی شتافت. روحش شاد  یادش گرامی

 

مرسی از اینکه به من یر زدید

 

 

 

زندگی نامه هدیه تهرانــــــــــــی

تهرانی‌ می‌گوید: از دوران‌ بچگی‌ به‌ تماشای‌فیلم‌ خیلی‌ علاقه‌ داشتم‌. بیشترشان‌ را در سینمامی‌دیدم‌. یادم‌ می‌آید، پدرم‌ خیلی‌ فیلم‌ می‌دیدوهمیشه‌ مرا با خودش‌ به‌ سینما می‌برد. سینما وفیلم‌ به‌ صورت‌ خیلی‌ خیلی‌ نامحسوس‌ در پس‌ذهنم‌ بود. خودم‌ را جای‌ شخصیت‌های‌فیلم‌هایی‌ که‌ می‌دیدم‌، تصور کردم‌ و پس‌ ازتماشای‌ فیلم‌ به‌ جای‌ آن‌ها بازی‌ می‌کردم‌. این‌مال‌ دوران‌ بچگی‌ است‌. همیشه‌ حسی‌ به‌ من‌می‌گفت‌ که‌: این‌ اتفاق‌ برای‌ من‌ خواهد افتاد.گاهی‌ هم‌ فکر می‌کردم‌ برای‌ شروع‌ این‌ کار به‌آموزشگاه‌های‌ بازیگری‌ و سینمایی‌ بروم‌، اما این‌طور فکرها خیلی‌ گذرا بود. البته‌ آن‌ زمان‌درتئاترهای‌ مدرسه‌ هم‌ فعالیت‌ هایی‌ داشتم‌. شایدبرای‌تان‌ جالب‌ باشد بدانید که‌ مادر بزرگ‌ من‌ در30 سالگی‌ در یک‌ فیلم‌ سینمایی‌ بازی‌ کرد.
    هدیه‌ تهرانی‌ درمورد پیوستن‌ به‌ دنیای‌ هنر به‌«ماهنامه‌ فیلم‌» می‌گوید: چند تا از آشناها وبستگان‌ ما مثل‌ آقایان‌ ناصر تقوایی‌ و اکبر عالمی‌هم‌، چنین‌ پیشنهادهایی‌ می‌کردند و این‌ قضیه‌چندان‌ ناآشنا برایم‌ نبود. اما اولین‌ بار که‌ به‌ طورجدی‌ به‌ بازی‌ در یک‌ فیلم‌ فکر می‌کردم‌، 20سالم‌ بود و ناصر تقوایی‌ قرار بود «چای‌ تلخ‌» رابسازد، اما فیلم‌ به‌ سرانجام‌ نرسید. این‌ درست‌زمانی‌ بود که‌ قصد داشتم‌ به‌ آلمان‌ بروم‌ و در رشته‌دکوراسیون‌ داخل‌، ادامه‌ تحصیل‌ بدهم‌. آن‌دوره‌ مربی‌ شنا بودم‌ و در تابستان‌ 1372 درحالی‌ که‌ دستم‌ شکسته‌ بود، رفته‌ بودم‌ فروشگاه‌«باغ‌» که‌ برای‌ کارهای‌ دکوراسیون‌، حصیر بخرم‌.محمد رضا شریفی‌نیا و آزیتا حاجیان‌ هم‌ اتفاقا آن‌جا بودند. آنها را می‌دیدم‌ که‌ از پشت‌ قفسه‌ با نگاه‌تعقیبم‌ می‌کنند و می‌دانستم‌ هر لحظه‌ ممکن‌ است‌بیایند و بپرسند می‌خواهی‌ فیلم‌ بازی‌ کنی‌؟ این‌اتفاق‌ بارها افتاده‌ بود و با این‌ حس‌ و نوع‌ نگاه‌هاآشنا بودم‌. چند لحظه‌ بعد آزیتا حاجیان‌ جلو آمدو پرسید شما تهران‌ زندگی‌ می‌کنید؟ پاسخ‌ دادم‌،بله‌. او گفت‌: به‌ بازیگری‌ علاقه‌ دارید؟ گفتم‌: نه‌;چون‌ آن‌ زمان‌ سینمای‌ ایران‌ را زیاد دوست‌نداشتم‌ و بازیگری‌ هم‌ طبعا چندان‌ جذابیتی‌ برایم‌نداشت‌... آنها با دوست‌ من‌ و مادرش‌ که‌ همراهم‌بودند صحبت‌ کردند، و شماره‌ تلفن‌ را گرفتند و ازطریق‌ آنها تماس‌ بین‌ ما شروع‌ شد. در یکی‌ ازهمین‌ تماس‌ها بود که‌ دعوت‌ شدم‌ به‌ دفتر«هدایت‌ فیلم‌» برای‌ فیلم‌ «روز واقعه‌». از من‌تست‌ لباس‌ و گریم‌ گرفتند. یک‌ متن‌ هم‌ دادند که‌بخوانم‌ و تست‌ صدا و بیان‌ گرفتند. هدیه‌ تهرانی‌در ادامه‌ گفتگویش‌ می‌گوید: من‌ یک‌ بار مرگ‌ راتجربه‌ کردم‌. حدود هفت‌، هشت‌ دقیقه‌ در این‌دنیا نبودم‌...
    برای‌ بازی‌ در فیلم‌ «روز واقعه‌» از من‌ تست‌گرفتند و حتی‌ فیلم‌نامه‌ را هم‌ خواندم‌، اما دستمزدصدهزار تومان‌ آن‌ را قبول‌ نکردم‌. نزدیک‌ رفتن‌من‌ به‌ آلمان‌ بود که‌ تصادف‌ خیلی‌ بدی‌ کردم‌.حدود شش‌ ماه‌ در بیمارستان‌ بستری‌ بودم‌ و دراین‌ فاصله‌ دوستان‌ برای‌ فیلم‌ «بودن‌ یا نبودن‌»دنبال‌ بازیگر می‌گشتند. رضا درخشان‌ که‌ آن‌ زمان‌از من‌ عکس‌ گرفته‌ بود، همه‌ بیمارستان‌ها راسرزده‌ بود، اما چون‌ به‌ نام‌ مادری‌ام‌ بستری‌ بودم‌،نتوانسته‌ بود پیدایم‌ کند. پس‌ از تصادف‌، مدتی‌ باعصا و واکر راه‌ می‌رفتم‌ و به‌ خاطر اثر داروهای‌مختلف‌، 15 کیلو هم‌ اضافه‌ وزن‌ پیدا کرده‌ بودم‌.اما در هر صورت‌، دوباره‌ مشغول‌ کارهای‌ قبلی‌خودم‌ شدم‌; تا این‌ که‌ باآناهیتا همتی‌ که‌ درشهرک‌اکباتان‌ همکلاس‌ بودیم‌، برای‌ تست‌ بازیگری‌ به‌دفتر داریوش‌ مهر جویی‌ رفته‌ بود و وقتی‌ درپرسشنامه‌ نشانی‌ محل‌ زندگی‌اش‌ را نوشته‌ بود، ازاو سئوال‌ کرده‌ بودند در شهرک‌ اکباتان‌ دختری‌به‌ نام‌ هدیه‌ را می‌شناسی‌ ؟ او پاسخ‌ داده‌ بود که‌:سه‌ تا هدیه‌ می‌شناسم‌; چون‌ ما سه‌ تا هدیه‌ بودیم‌که‌ در مدرسه‌ پشت‌ یک‌ میز می‌نشستیم‌. خلاصه‌ ازاین‌ طریق‌ دوباره‌ با من‌ تماس‌ گرفتند و قرارگذاشتیم‌ برای‌ فیلم‌ «لیلا» که‌ آن‌ زمان‌ اسمش‌ یک‌داستان‌ واقعی‌ بود و...
    تهرانی‌ درپاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ که‌: اولین‌ بار که‌حس‌ کردید معروف‌ شده‌اید و بیرون‌ از خانه‌ شمارا می‌شناختند، یادتان‌ هست‌؟ گفت‌: زمان‌ نمایش‌عمومی‌ «قرمز» در ایران‌ نبودم‌. پس‌ از این‌ که‌ ازانگلیس‌ بازگشتم‌، در فرودگاه‌ مهرآباد متوجه‌ شدم‌خیلی‌ها دارند به‌ من‌ نگاه‌ می‌کنند که‌ تا آن‌ زمان‌برایم‌ ناآشنا بود. حس‌ ترسناکی‌ بود و از این‌ که‌آدم‌های‌ غریبه‌ مرا می‌شناسند و سلام‌ واحوالپرسی‌ می‌کنند، حسابی‌ ترسیده‌ بودم‌. درحال‌ حاضر هم‌ همیشه‌ از نگاه‌های‌ سنگین‌ دیگران‌گریزانم‌. وی‌ عجیب‌ترین‌ خاطره‌اش‌ را از شهرت‌این‌ طور تعریف‌ می‌کند:
    آقایی‌ مدام‌ با منزل‌ ما تماس‌ می‌گرفت‌ و می‌گفت‌می‌خواهم‌ با هلیا صحبت‌ کنم‌. نام‌ خواهر من‌هلیاست‌ و مادرم‌ طبعا فکر می‌کرد با خواهرم‌ کاردارد، اما او اصرار داشت‌ با هلیا صحبت‌ کند.خلاصه‌ این‌ تماس‌های‌ عجیب‌ ادامه‌ داشت‌ تا این‌که‌ یک‌ روز آقایی‌ مقابل‌ در خانه‌، جلوی‌ مراگرفت‌ و سلام‌ کرد. در سلامش‌ چیز غیرعادی‌ وویژه‌ای‌ بود که‌ با بقیه‌ سلام‌ و احوالپرسی‌های‌مرسوم‌ فرق‌ داشت‌ و باعث‌ شد ناخودآگاه‌، گاردبگیرم‌.
    وقتی‌ خواستم‌ وارد خانه‌ بشوم‌، جلوی‌ مرا گرفت‌و با صمیمیت‌ خاص‌ گفت‌: ببخشید هدیه‌جان‌، من‌آمده‌ام‌ هلیا را ببینم‌. خیلی‌ تعجب‌ کردم‌ و در رابستم‌ و آمدم‌ تو... قصه‌ مفصلی‌ داشت‌ تا بالاخره‌ ازطریق‌ یک‌ نامه‌ فهمیدم‌ این‌ مرد فکر می‌کندهمسرش‌ هستم‌ و از من‌ پنج‌ تا هم‌ بچه‌ دارد. فکرمی‌کرد دو سال‌ است‌ از او و زندگی‌ام‌ قهر کرده‌ام‌و آمده‌ام‌ خانه‌ پدر و او حالا دل‌ تنگ‌ بچه‌هایش‌است‌ که‌ با من‌ زندگی‌ می‌کنند. می‌نوشت‌ خانه‌ توبی‌ سوت‌ و کور است‌و... خلاصه‌ داستانی‌ بودمشابه‌ این‌ ماجرا بازهم‌ اتفاق‌ افتاد. دختر جوانی‌بود که‌ پس‌ از فوت‌ مادرش‌ تصور می‌کرد، مادر اوهستم‌ و یک‌ بار که‌ از سفر شمال‌ برگشتم‌، دیدم‌روی‌ تخت‌ اتاق‌ من‌ خوابیده‌. معلوم‌ شد ازشهرستان‌ به‌ قصد این‌ موضوع‌ آمده‌ و چند روزی‌مهمان‌ ما بود... خاطره‌های‌ عجیب‌ زیادی‌ دارم‌.یکی‌ از آخرین‌ مواردش‌ موقع‌ کار سر فیلم‌«دوئل‌» بود که‌ یک‌ روز رفتم‌ بازار شهر برای‌خرید و زمان‌ برگشتن‌ متوجه‌ شدم‌ جمعیت‌ خیلی‌زیادی‌ پشت‌ سر ما راه‌ افتادند و دعا می‌خوانند.تقریبا شبیه‌ تظاهرات‌ شده‌ بود... به‌ هر حال‌ برای‌فرد مشهوری‌ چون‌ هدیه‌ تهرانی‌ در سینمای‌ایران‌، شاید این‌ خاطرات‌ بسیار عادی‌ باشد.بازیگری‌ که‌ آشپز بسیار ماهری‌ است‌ و برخلاف‌خیلی‌ از بازیگران‌ سینما، سحرخیز است‌ و اکثراوقات‌ شب‌ با مطالعه‌ کتاب‌های‌ زیادی‌ به‌ خواب‌می‌رود. در دوران‌ تحصیل‌، یکی‌ از شاگردان‌متوسط کلاس‌ بود. تهرانی‌ شناگر ماهری‌ است‌ و به‌عنوان‌ مربی‌ استخر مدتی‌ فعالیت‌ می‌کرد.